كيميا كيميا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 روز سن داره

قند عسل مامان و بابا

اولین سفر دختر کوچولوی ما به خارج از کشور

وای که یه عالمه حرف دارم برای وروجکم که این روزا حسابی شیطون و بانمک تر شده عزیزم دلم در آستانه 18 ماهگی با مامان و بابا اولین سفر خارج از کشورت رو تجربه کردی رفتیم دبی و شما هم حسابی کیف کردی...کلا دخمل  پایه دردر رفتنه و همه جوره مامان و باباش رو همراهی میکنه...فقط تنها مشکل نشستن گل دخملی تو کالسکه بود که مامان طفلکی همش باید بغلش میکرد و بغل بابا جون هم که زیاد دوام نمیاورد...یکی هم که اشتهاش خیلی کم شده بود و غذاهای اونجا رو نمیپسندید....غذاش شده بود پن کیک درنا که از ایران برده بودم با شیر خشک و گاهی هم کیت کت و موقع ناهار هم فقط کمی سیب زمینی سرخ شده!!!!!!!!!!!!!!!!! دخمل ناز ما تو همه روزهاس سفر مامان و باباش رو به خوبی هم...
21 آذر 1390

18 ماهگی گل دخملی

عزیز جیگر گوشه مامان باورم نمیشه که به زودی یک سال و نیمه میشی ... مامان قربونت بره که واسه خودت خانومی شدی و با خنده ها و بازی های و شیطنت هات من و بابا رو غرق لذت و شادی میکنی. این روزها همش کارای من و بابا رو زیر نظر داری و همش در حال تقلید کردن هستی...دوست داری کارای بزرگترا رو انجام بدی...مثلا من سفره رو که جمع میکنم شما هم میای و مثل من نون های ریز تو سفره رو با انگشتای کوچولوت جمع میکنی و میریزی تو سینی...یا مثل ما بشکن میزنی البته از نوع بیصداش!!ههههه وقتی خیلی شادی تو خونه دور خودت میچرخی و از خنده غش میکنی...عاشق مهمونی هستی و وقت دور و برت شلوغ باشه لذت میبری و بازی میکنی و میخندی عزیزم راستی تلفن رو خوب شناختی و برش ...
21 آبان 1390

17 ماهگی قند عسل مامان

کیمیای قشنگم , عسلک مامان ,جیگر گوشه من چند وقتی میشه که وبلاگت رو به روز نکردم...اما امروز دیگه تصمیم گرفتم تا هر جور شده یه چند خطی از این روزهای کودکانه ات بنویسم این روزا برای خودت وروجکی شدی ...خیلی چیزا رو دیگه متوجه میشی و مفهوم همه چیزایی رو که بهت میگیم کاملا میفهمی عاشق دردر شدی و بازی ...به خصوص تاب و سرسره بازی...وقتی میریم پارک و تاب و سرسره رو از دور میبینی ذوق میکنی و با صداهایی که از سر ذوق در میاری میدویی به سمتشون و دیگه محو بازی و شیطونی میشی....گاهی برای خودت دوست هم پیدا میکنی و پا به پای اونا که از شما بزرگتر هم هستن میخوای همه سرسره ها رو امتحان کنی....من و بابا هم پا به پات میدوییم و مواظبت هستیم خوشگلم...خلاصه ...
3 مهر 1390

کابوس دوران کودکی ام "رفتن مامان گلم از کنار ما"

کیمیا قشنگ مامان چند هفته ایه که نتونستم برات تو وبلاگت چیزی بنویسم برای اینکه این روزها بزرگترین غم دنیا رو تو دلم دارم کابوس دوران کودکی ام به واقعیت پیوست هنوزم باور ندارم که دیگه مامان از گل بهترم دیگه کنار ما نیست دیگه عطر وجودش تو خونه نمیپیچه و دیگه دست نوازشش رو روی موهام حس نخواهم کرد دیگه اون یکی یکدونه من که قد همه دنیا نه بیشتر از همه دنیا دوسش داشتم و پناه دلتنگی هام بود پر کشید و رفت و ما رو با غم نبودنش تنها گذاشت کیمیای نازم مامانی تو رو خیلی دوست داشت ...حتی قبل به دنیا اومدن تو همش میگفت که من یه نی نی بیارم تا اون برام نگهش داره....آخه مامانی عاشق بچه ها بود به خصوص عاشق بچه ها و نوه های خودش اونقدر خوشحال شد...
15 مرداد 1390

عروسک شیطون بلای 1 ساله خونه ما

این روزها اونقد سرم به شیطنت ها و شیرین کاریهای عروسکم گرمه که کمتر وقت میکنم براش تو وبلاگش بنویسم.... ٢٧ اردیبهشت ماه سال ١٣٨٩ برای من و باباش یکی از قشنگترین و به یادماندنی ترین روزهای خوب خداست....الان ١ سال از اون روز گذشته و عروسک کوچولوی ما یه ساله شده ...قربونش برم کلی خوردنی و شیطون و بانمک شده.... روزی هزار بار قربون صدقه اش میرم و بارها میبوسمش و میبویمش...باورم نمیشه که به همین سرعت ١ سال گذشت و کوچولوی ریزه میزه ما حالا دیگه به طور مستقل راه میره ... از ماهها قبل تصمیم داشتم برای اولین سالگرد تولدش یه مراسم بینظیر و به یاد ماندنی بگیرم....یه دامن توتو ی خوشگل براش درست کنم و یه ریسه تولدت مبارک به سلیقه خودم....خوشبختانه ه...
7 خرداد 1390

روزهای پایانی 11 ماهگی

سلام به روی ماه شیطون بلای مامان   این روزا اونقدر شیطون و وروجک شدی که من خیلی کم میرسم بیام نت و یا وبلاگتو آپ کنم !!! از راه افتادنت بگم که همون روزهای آغاز ١١ ماهگی مستقل راه رفتن رو تجربه کردی تا قبلش همیشه به کمک مامان یا بابا کل خونه رو میگشتی اما کم کم جرات بیشتری پیدا کردی  و چند قدم میرفتی....اما این روزها که به یکسالگیت نزدیک میشیم کاملا راه افتادی و به همه اتاقا سر میزنی و دیگه اصلا دوست نداری چهاردست و پا بری....از صبح که چشمای نازتو باز میکنی همش در حال فعالیت و جنب و جوشی خیلی زیاد به من وابسته شدی و همش دوست داری کنارت باشم و باهات بازی کنم....منم در تمام مدتی که بیداری باهات عشق میکنم و عشق و عشق............
20 ارديبهشت 1390

کیمیای یازده ماهه و یه عالمه شیطنت

وروجک ناقلای مامان انقدر شیطون و کنجکاو شدی که من تمام وقت روز  رو باید با تو فرشته کوچولوی خودم سر کنم ....در عین حال خیلی بانمک و خوردنی شدی...هزار ماشالله از شیطنت هات بگم که هر روز صبح زود بیدار میشی و هنوز چشم وا نکرده راه میافتی ...منم به دنبالت از خواب ناز پا میشم  و قربون صدقت میرم و تو هم با همون نگاهای خوشگل پر از شیطنتت منو نگاه میکنی و میخندی... همیشه باید بین مبل ها و جاهای تنگ پیدات کنم....میری قایم میشی و کلت رو میاری بیرون و دالی میکنی و میخندی...منم برات غش میکنم عزیزم... خیلی خوب قر میدی و با هر اهنگ موزونی شروع میکنی به تکون دادن خودت و دس دسی کردن....قبلا دس دسی هات زیاد صدا نداشت و دستات رو از راه دو...
23 فروردين 1390

22 ماهگی دخملی و بهار 91

سال 91 هم از راه رسید و داریم به و سالگی دخملی نزدیک میشیم....چقدر زود گذشت و چقدر روز ها وو لحظات شیرین و خوبی با هم داشتیم... چقدر از بزرگ شدن و تغییرات روزانه ات خوشحال میشم...و گاهی هم به فکر میرم که این روزهای خوب داره به سرعت میگذره و دیگه هیچوقت برنمیگرده...میدونم دلم برای لحظه لحظه این روزا تنگ میشه همونطور که برای دوسال گذشته تنگ شده... این روزهای ناب کودکانه ات را دوست دارم....به بهانه تو و حضور تو در کنارم منم بچه میشم و در عالم کودکانه همراهت بازی میکنم...عزیزم , دلبندم ,گل شقایقم حضور گرم تو توی خونمون یه روح تازه به زندگیمون داده و شما عشق مامان و بابایی...وقتی یه لحظه ازم دور میشی دلم برات پر میکشه... علاقه خیلی زیادی به...
16 فروردين 1390

بهار 90 و کیمیای شیطون بلای ما

عزیز دلبند مامان ١٠ ماهگی رو پشت سر گذاشته و وارد یازدهمین ماه زندگیش شده....و همینطور داره شیطونتر و ناقلاتر میشه.... روز به روز شیطونتر از دیروز.... زمستون تموم شد و بهار ٩٠ (اولین بهار دخملی)از راه رسید.....اولین بهاری که یه وروجک تو خونه ماست و برامون دلبری میکنه....حسابی خودشو تو دلمون جا کرده....با خنده هاش ...با شیطنت هاش....با نگاهای کنجکاوش...به لوس کردناش...با ناز کردناش... این روزا شیطون بالای خونه ما میره عید دیدنی و کلی عیدی میگیره....مامان و باباش هم براش جمع میکنن....والبته مامان و بابا بیشتر از خودش از این عیدی ها ذوق زده میشن!!!!!!!!!!!!!! تصمیم بر اینه که با عیدی ها براش یه صندلی ماشین بخریم... این شیطون بلا جدیدا...
1 فروردين 1390